عسل عسل ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

نفس ما

سال نو مبارک

سال نو مبارک دوست های عزیزم امیدوارم امسال همه سالی پر از سلامتی داشته باشید . موقع سال تحویل مثل هر سال رفتیم بهشت زهرا خونه مامانی بابا ،‌و امسال برعکس سال های قبل همه دور هم جمع بودیم . دختر عزیزم امسال من و بابایی به خاطر شما تصمیم گرفتیم مسافرت نریم تا هم به من و به شما سخت نگذره و مشکلی برامون پیش نیاد خدا رو شکر روزهای خوبی رو داشتیم و خوش گذشت دخملی من و بابایی یک روز رفتیم خرید و چند دست لباس خوجمل برای شما خریدیم و کلی هم ذوق کردیم عزیز دل مامان زودتر بیا و ما رو خوشحال تر کن . ...
3 مرداد 1392

من برگشتم هورا

سلام ببخشید من بعد از کلی تاخیر برگشتم ، ولی باور کنید خیلی سرم شلوغ بوده آخر سال و اول سال معمولا " برای من فاجعه است از نظر زمان ولی خوب بلاخره تموم شد دیگه و من با خیلی حرف و خب رجدید برگشتم . - اول از همه تولد ستیا خانوم ١٧/١٢/٩١ برگزار شد و خیلی خوب بود ستیا خانوم امسال ٣ تا تولد داشتن اول با خانواده خودمون ، روز بعد با خانواده شوهر عمه و روز سوم هم در مهد کودک خیل همه چیز عالی بود و به همه خوش گذشت و دختر گلمون هم همکاری کرد . - ٢٠ اسفند بنده وقت سونوگرافی غربالگری داشتم که صبح با بابایی آماده شدیم و رفتیم موسسه نسل امید بماند که اون جا چقدر معطل شدیم و من هم خیلی استرس داشتم ولی در کل آخرش خوب بود اول اینکه بابایی برای ا...
15 فروردين 1392

بدون عنوان

کنجد عزیم سلام حال و روز مامان بدک نیست با کمک داروها خیلی بهترم و بی صبرانه منتظر شما . این هفته تولد دختر عمه ستیا است و عمه جون تصمیم گرفته یک جشن تولد خانوادگی بگیره .آخر سالی خیلی سخته ولی جه میشه کرد دیگه . این ستیا خانم پارسال ٢٠ اسفند تصمیم گرفتن به این دنیا تشریف بیارن چه روزهای سختی بود آخر سال همهجا شلوغ و از همه بدتر زردی گرفتن این خانم بلا شب عید ! ولی خوب دیگه همه یاین ها تموم شد و الان عشق عمه یک ساله شده (((ستیا خانم تولدت مبارک ))) یکشنبه ٢٠/١٢/٩١ وقت غربالگری داریم ، استرس دارم ولی امیدوارم صحیح و سالم باشی کنجد  مامان و لبهای من و بابایی رو برای یک باره دیگه بخندونی . ...
15 اسفند 1391

ولنتاین مبارک

کنجد جونم ببخشید که خیلی دیر میام این جا ، آخه حالم اصلا " خوب نیست و سرم هم خیلی شلوغه جبران میکنم عزیزم دلم . امروز ولنتاین یا همون روز عشقه . دیشب بابایی منو و شما رو سورپرایز کرد قرار بود بریم خونه عمه و بابا بزرگ به من زنگ زد که آماده بشم خیلی طول کشید تا بیاد نگران شدم تو همین فکرا بودم دیدم زنگ در آپارتمان رو زدن و بابایی با یک ساک خوشکل اومد تو من و شما رو محکم بغل و کرد و کلی ماچمالی و کلی کادو بهمون داد باورم نمیشد حوصله این کار رو داشته باشه ولی خوشتیپ منه دیگه ازش بعید هم نبود بابایی یک جفت گوشواره به شکل ستاره و با عروسک گوسفند قرمز ، یک جعبه شکلات و یک گل رز قرمز و مشکلی بهم داد واقعا" ذوق کردم ، کنجئ جونم نگی چه ماما...
26 بهمن 1391

بدون عنوان

  کنجد جون از پنجشنبه تا حالا حال مامانی اصلا" خوب نیست قرارمون نبود ها ! پنجشنبه: شب با اصرار بابایی قرارشد شام با یکی از دوستامون که تولدش بود بریم بیرون من اولش مخالفت کردم چون حالم زیاد مساعد نبود ولی بلاخره قبول کردم و رفتیم و خوش گذشت جمعه : صبح با سر و صدای همسایه طبقه ی بالایی مون از خواب پریدم و سر درد بدی گرفتم ولی بابایی طبق معمول جمعه ها در خواب ناز بودن شنبه: از صبح حالت تهوع شدید داشتم و سرگیجه داشتم میمردم رفتم سر کار ولی نتونستم تحمل کردم و رفتم خونه ی مامانی حسابی خوابیدم و استراحت کردم تا حالم بهتر شد در ضمن جوجه ی خاله هم اومده بود و کلی باهاش حال کردیم یکشنبه : ‌با بابایی رفتیم آزمای...
1 بهمن 1391

من و کنجد و دکتر

دیروز برای اولین بار رفتم دکتر ،‌اولش خیلی اضطراب و تپش قلب داشتم ولی بعد از این که خانم دکتر رو دیدم خیلی آروم شدم عزیز دلم شما ٥ هفته و ٢٣ روزه هست که تو دل مامانی کنجد جون خانم دکتر برای سلامتی شما کلی سفارش بهم کرد و یک عالمه دارو بهم داد و یک عالمه آزمایش برام نوشت  که هر کدومش خیلی زمان می بره ولی باید انجام داد دیگه عزیز دلم من فعلا" حالم خوبه فقط یک کم حالت بی قراری دارم امیدوارم خدا کمکمون کنه و من و شما دوران خوبی رو با هم بگذرونیم ...
1 بهمن 1391

ما دوباره آمدیم .

سلام دوستای عزیزم خیلی وقت بود که به این خونه سر نزده بودم ولی به خدا هزار و یک دلیل واقعی داشتم ولی بلاخره اومدم با یک دنیا حرف و یک دنیا عکس و یک خبر خوب . توی پست بعدی خبر خوبم رو می گم حتما " قول میدم ...
26 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ما می باشد