بدون عنوان
کنجد جون از پنجشنبه تا حالا حال مامانی اصلا" خوب نیست قرارمون نبود ها !
پنجشنبه: شب با اصرار بابایی قرارشد شام با یکی از دوستامون که تولدش بود بریم بیرون من اولش مخالفت کردم چون حالم زیاد مساعد نبود ولی بلاخره قبول کردم و رفتیم و خوش گذشت
جمعه : صبح با سر و صدای همسایه طبقه ی بالایی مون از خواب پریدم و سر درد بدی گرفتم ولی بابایی طبق معمول جمعه ها در خواب ناز بودن
شنبه: از صبح حالت تهوع شدید داشتم و سرگیجه داشتم میمردم رفتم سر کار ولی نتونستم تحمل کردم و رفتم خونه ی مامانی حسابی خوابیدم و استراحت کردم تا حالم بهتر شد در ضمن جوجه ی خاله هم اومده بود و کلی باهاش حال کردیم
یکشنبه :با بابایی رفتیم آزمایشگاه بیمارستان پارسیان تا آزمایشاتم رو بدم صبح زود رفتیم و کلی هم معطل شدیم چون خیلی شلوغ بود بعد از خونگیری خانمه بهم گفت باید بری صبحانه بخوری و ٢ ساعت بعد برگردی تا دوباره ازت خون بگیرم بابایی هم من رو سریع برد فرحزاد تا یه صبحونه حسابی بخوریم ، ٢ تا نیمرو بر بدن زدیم و برگشتیم بیمارستان و نمونه آخر رو هم دادیم .
مامان های مهربون برام دعا کنید تا این روزها رو خوب بگذرونیم .