کنجد جون
سلام دوستای عزیزم
اولین چیزی که می خوام بگم این هست
نی نی من تو راهه
از امروز تصمیم دارم براش همه اتفاقات رو بنویسم تا وقتی به امید خدا به دنیا اومد بدونه چه روزهایی را باهم گذروندیم
کنجد مامان این اسم رو بابایی روت گذاشته چند روزی بود که حالم اصلا" خوب نبود مدام سرگیجه و دل درد داشتم و کمرم شدید درد میکرد ولی کلا بی خیال شدم آخه بابایی نبود و رفته بود مشهد و منم رفته رفته بودم خونه ی مامانی یکشنبه صبح رفتم سر کار اصلا" حالم خوب نیود و خاله پری هم نیومده بود یک دفعه یادم اومد که چند روزی هست عقب افتادم تصمیم گرفتم برم داروخانه و بی بی چک بخرم ولی سرم خیلی شلوغ بود تا ظهر سرگرم بودم نزدیکی های ساعت یک رفتم و یک بی بی چک خریدم تا استفاده کردم دو تا خط نمایان شد اول باورم نشد چون شنیده بودم ممکنه خطا هم داشته باشه سریع اومدم و به خاله مهناز گفتم چشماش گرد شد و خوشحال و گفت سریهع برو ازمایش بده ،اولش می خواستم تا بابایی برنگشته چیزی بهش نگم ولی گفتم بذار تا پیش امام رضا هست برای ما دعای مخصوص کنه . بهش اس ام اس زدم زود زنگ زد باورش نمیشد و یک بغضی را توی صداش میشنیدم و یک خوشحالی خاص .
اون روز خاله مهناز یک بهم یک کادوی خیلی خوشگل داد یک آویز پروانه خیلی زیبا و شب هم وقتی بابایی برگشت برام یک شاخه گل رز نارنجی که عاشقشم بهم داد ولی بهم گفت کادوت باشه بعد به انتخاب خودت از هر دوشون ممنوم
هنوز کسی نمی دونه با بابایی قرار گذاشتیم فعلا " به کسی نگیم تا بعد ،فقط بابای و خاله مهناز و مامانی که خاله بهش گفته خبر دارن .
خدای مهربون ازت ممنوم به خاطر همهی لطف هایی که تا امروز به من داشتی . مثل همیشه بهت احتیاج دارم و ازت می خوام خودت محافظ من و کنجد باشی .
مامان های عزیز لطفا" کمکم کنید و تجربیاتتون رو در اختیار من هم بگذارید