عسل عسل ، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

نفس ما

خاطرات به دنيا اومدن

سلام دوستاي عزيزم بلاخره يك فرصت پيش اومد تا من بتونم بنويسم آخه اين عسل خانم خيلي كار دارن و من همش مشغولم الان هم توي بغل دايي مسعود خوابيده  و من هم اومدم اين جا . چهارشنبه 92/6/6 رفتم دكتر اصلا فكر نميكردم اخرين ويزيتم باشه چون تازه هفته 37 تموم شده بود وقتي خانم دكتر بهم گفت نهايتا تا هفته آينده فرصت داري براي زايمان تقريبا هنگ كردم بهم گفت شنبه يا يكشنبه بايد بري بيمارستان البته اگه تا اون موقع به دنيا نياد ! يك كم فكر كردم و گفتم شنبه برام نوبت بزاريد از قبل با شوهري تصميم داشتم سزارين بشم براي همين مشكلي نبود اومدم خونه به همه خبر دادم شنبه ميرم بيمارستان به هركي ميگفتم شوكه ميشد ولي شوهري تا شنيد چه بهتري د...
16 مهر 1392

تولد عسل

دوست های عزیزم سلام  عسل ما شنبه ٩٢/۶/٩ ساعت ١٢:٣٠ ظهر در بیمارستان پاسارگاد تهران به دنیا اومد  حال ما خوبه زود میام و خبرهای جدید همرا ه با عکس عسل را براتون میزارم
14 شهريور 1392

کاش امروز نیومده بود

دوست های عزیزم شدیدا به دعاهای شما احتیاج دارم برادر عزیزم با تشخیص مننژیت در بیمارستان بستری شده و دل همه خانواده رو خون کرده خواهش میکنم براش دعا کنید داداشم فقط 24 سال داره ...
30 مرداد 1392

هولکی

بلا خره با تهدید های زیاد که بابا رو کردیم مبنی بر انتخاب اسم دختری بلاخره خودم تصمیماتم رو گرفتم و به این نتیجه  رسیدم که که شما دختر زیبا رو را   ((((( عسل ))))) صدا کنیم دخترم امیدوارم از مامان راضی باشی اما یه چیزی در گوشی فقط به خودت می گم ، مامانی ، مادر خودم از اول شما رو عسل صدا می زد و عاشق اسم عسل بود پس بدون اسمت پشتوانه ی محکمی داره   ...
29 مرداد 1392

غیر منتظره

دوشنبه 21 مرداد وقت دکتر داشتم بعد از معاینه دکتر بهم تاریخ سزارین رو 9 یا 10 شهریور اعلام کرد که شوکه شدم اصلا " آمادگی شو نداشتم آخه دختر گلم ببخشید ها شما هنوز اسمت مشخص نیست ، اتاقت آماده نشده و خونه ات کاملا " به هم ریخته است حالا بگو من چی کار کنم . مامان های عزیز لطفا بیایین کمک برای انتخاب اسم برای دختری ...
23 مرداد 1392

احوالات ما

دوستای عزیزم سلام خوبید خیلی وقت بود که بهتون سر نزده بود ولی دوباره برگشتم من و کنجدم حالمون خوبه و الان توی هفته ٣٢ هستیم و دیگه و آخراش نزدیک شدیم دختر گم توی این مدت مامان مثل همیشه سر کار میاد و دیگه واقعا خیلی سخت شده هم هوا گرمه و هم من سنگین شدم فقط می خوام که کمکم کنی تا این مدت باقیمانده رو هم پشت سر بزاریم و شما صحیح و سالم پا توی این دنیا بذاری خرید سیسمونی دختر عزیزمون تموم شده و تقریبا بیشتر کارهای چیدنش تموم شده ولی هنوز کلی کار تو خونه مونده که با این مامان  و بابای تنبل هنوز کلی کار داریم هنوز اسم دخملی انتخاب نشده و و این پروژه هم به اتمام نرسیده یعنی ما یک همچین خانواده خجسته ای هستیم . عزیز دلم زیاد غصه...
3 مرداد 1392

سال نو مبارک

سال نو مبارک دوست های عزیزم امیدوارم امسال همه سالی پر از سلامتی داشته باشید . موقع سال تحویل مثل هر سال رفتیم بهشت زهرا خونه مامانی بابا ،‌و امسال برعکس سال های قبل همه دور هم جمع بودیم . دختر عزیزم امسال من و بابایی به خاطر شما تصمیم گرفتیم مسافرت نریم تا هم به من و به شما سخت نگذره و مشکلی برامون پیش نیاد خدا رو شکر روزهای خوبی رو داشتیم و خوش گذشت دخملی من و بابایی یک روز رفتیم خرید و چند دست لباس خوجمل برای شما خریدیم و کلی هم ذوق کردیم عزیز دل مامان زودتر بیا و ما رو خوشحال تر کن . ...
3 مرداد 1392

من برگشتم هورا

سلام ببخشید من بعد از کلی تاخیر برگشتم ، ولی باور کنید خیلی سرم شلوغ بوده آخر سال و اول سال معمولا " برای من فاجعه است از نظر زمان ولی خوب بلاخره تموم شد دیگه و من با خیلی حرف و خب رجدید برگشتم . - اول از همه تولد ستیا خانوم ١٧/١٢/٩١ برگزار شد و خیلی خوب بود ستیا خانوم امسال ٣ تا تولد داشتن اول با خانواده خودمون ، روز بعد با خانواده شوهر عمه و روز سوم هم در مهد کودک خیل همه چیز عالی بود و به همه خوش گذشت و دختر گلمون هم همکاری کرد . - ٢٠ اسفند بنده وقت سونوگرافی غربالگری داشتم که صبح با بابایی آماده شدیم و رفتیم موسسه نسل امید بماند که اون جا چقدر معطل شدیم و من هم خیلی استرس داشتم ولی در کل آخرش خوب بود اول اینکه بابایی برای ا...
15 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس ما می باشد